۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵

از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست
بار اوراق تغافل را چرا شیرازه بست؟

ای که گویی نیست با معشوق کاری عشق را
محمل لیلی که غیر از عشق بر جمازه بست؟

در تماشای در و دیوار کوی ساقیان
دیده چون خورشید نتواند لب از خمیازه بست

عالم از آوازه رسوایی ما پر شده‌ست
هرکسی گویا بر این آوازه صد آوازه بست

ناز خوبان را دگرگون کی کند اشک نیاز
بر گلی بلبل کجا از گریه رنگی تازه بست؟

از سر کوی تو قدسی خواست بگریزد ز اشک
شوقت آمد راه او از لطف بی‌اندازه بست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.