۳۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵

گذشت فصل گل و رغبت چمن باقی‌ست
وداع کرد شراب و خمار من باقی‌ست

برای جیب دریدن عزیز دارم دست
اگرچه پیرهنم پاره شد کفن باقی‌ست

ترا گمان که سخن شد تمام و نشنیدی
سخن نمی‌شنوی ورنه صد سخن باقی‌ست

کفایت است دلیل بقای ناز و نیاز
فسانه‌ای که ز شیرین و کوه‌کن باقی‌ست

شکست جام و حریفان شدند و مرد چراغ
ز سادگی دل من خوش که انجمن باقی‌ست

اگر روی به سفر غربت است و غم قدسی
وگر سفر نکنی محنت وطن باقی‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.