۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳

غمش فشانده ز دامن غبار ننگ ترا
کسی چه می‌کند ای دل فضای تنگ ترا

ز بس که تیر ترا صید در نظر دارد
غلط نموده به مژگان پر خدنگ ترا

به رنگ رنگ فغان خواب اختران بستم
که آفتاب نبیند به خواب رنگ ترا

ز سینه ناوک جانان چو بی‌درنگ گذشت
نیافتم سبب ای جان به تن درنگ ترا

مرا نمی‌بری از ننگ نام و معذوری
به باد داده‌ام ای عشق نام و ننگ ترا

به جز شکست دلم از دلت نمی‌آید
چه امتحان که نکردم به شیشه سنگ ترا

عتاب و لطف بتان رازدار یکدگرند
کسی چو صلح نفهمد زبان جنگ ترا

گمان برد که چون گل رسته در قبا بدنت
چو غنچه هرکه ببیند قبای تنگ ترا

نفس ز سینه چنان بی تو می‌کشم دشوار
که گویی از دل خود می‌کشم خدنگ ترا

ز سایه‌پروری این بس بود ترا ای گل
که آفتاب نیارد شکست رنگ ترا

به دامنش نرسد تا ز بیخودی قدسی
ز جیب خویش رهایی مباد چنگ ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.