۳۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

در راه تا رود ز من آن نازنین جدا
دستش جدا عنان کشد و آستین جدا

چون بر نشان پای تو مالم رح نیاز
نتوان چو سایه کرد مرا از زمین جدا

از لذت خدنگ ستم عضوعضو من
هریک کنند شست ترا آفرین جدا

هم عاشق وفایم و هم بنده جفا
دارم به سینه داغ جدا بر جبین جدا

من ترک عالمی ز برای تو کرده‌ام
از من مشو برای دل آن و این جدا

قدسی ندید دولت وصلت به خواب هم
از چون تویی فتاده کسی این چنین جدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.