۳۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲

وبال جان اسیران مکن رهایی را
مده به اهل وفا یاد بی‌وفایی را

به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم
کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را

میسرست وصالت مرا ولی چه وصال
که یاد می‌کنم ایام بی‌نوایی را

زهی ستاره روشن که دیده شب چو چراغ
تمام کرد به روی تو روشنایی را

مرا ز عشق بتان پیشه مشق رسوایی‌ست
فکنده‌ام ز قلم حرف پارسایی را

به جز تو قدسی اگر داده دل به یار دگر
قبول کرده ز بت دعوی خدایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.