۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۱

گر به گوشت برسد درد من و زاری من
زحمت آید مگرت بر شب بیداری من

به تو ام ره ندهد بی تو نمی یارم بود
از گران جانی بخت است سبک ساری من

من ترا دارم و بی تو نتوان داشت مرا
جاودانیست در این قید گرفتاری من

صفت لیلی و مجنون که شنیدی بنگر
تا بدان حسن کسی هست و بدین زاری من

من از آن جام نخوردم که به خود بازآیم
عقل ازین پس نبرد راه به هشیاری من

تو نه آنی که من از تو طمع این دارم
که قدم رنجه کنی از پی دلداری من

می کنم صبر و جفا می کشم و می گویم
یادت آید مگر از دوستی و یاری من

روزگار دل بی خویشتنم بر هم زد
تا چه می خواست فراقت ز دل آزاری من

خود نگویی که نزاری چو ز حد در گذرد
بر در شاه بنالد ز ستمگاری من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.