۳۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲ - درباغ رضوان

خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم
توسوی خلق می دیدی ومن سوی تو می دیدم

نمی دانم مرا می آزمائی یا شدی بدخو
که آن حالت نمی بینم که از خوی تو می دیدم

اگر در باغ رضوان خویش را بینم چنان نبود
که شب در خواب خود را برسر کوی تو می دیدم

فدایت این زبان-جانم- بیادت هست پیش از آن
که صد دشنام می دادی چو بر روی تو می دیدم

عجب نبود اگر با عاشق خود سرگران بودی
که صید بسته با هر موی گیسوی تو میدیدم

بیادم آمد ای محیی که چون بر خاک افتادی
به هر جا سایه ای افتاده از بوی تو میدیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱ - مرغ آتش خواره
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳ - مکن از خواب بیدارم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.