۴۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰ - چونکه یوسف نیست

گرمرا جان در بدن نبود ،بدن گو هم مباش
چونکه یوسف نیست با من ،پیرهن گو هم مباش

گر بمیرم لاشه من همچنان دور افکنید
چاک شد چون جامه جانم، کفن گو هم مباش

چون مرا رانی ز کوی خود، مخوان یارا رقیب
ازگلستان گر رود بلبل، زغن گو هم مباش

مرگ بالله بهتر است از زندگانی دور از او
گر نبینم یارخود ، این زیستن گو هم مباش

یک سر مویت مبادا کم شود ، هم گفته ای
گرنباشد محیی را افکار من گو هم مباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹ - غافل از احوال مظلومان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱ - باده جان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.