۳۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸ - بلای ناگهان

دل ناشاد من شاید که روزی شادمان گردد
ولی مشکل که آن نامهر هرگز مهربان گردد

مرا گر شادی ای در دل رسد ناگه بدان ماند
که درشهری غریبی آیدوبی خانمان گردد

چنین که امروز زان بدخو بلا انگیز میبینم
عجب نبود که روزی فتنه آخر زمان گردد

گر این بار دل من آسمان خواهد که بردارد
نجنبد هیچگه از جای خود چون من ناتوان گردد

برآن بودم که دل را مرهم بهبود خواهد شد
چه دانستم که جانم را بلای ناگهان گردد

اگر جامی جدا از لعل می گون تو می نوشم
همانجا خون شود در چشم خونریزم روان گردد

غم محیی بخور زان پیش کز سودای زلف تو
برآرد سر به شیدائی و رسوای جهان گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷ - آرزو دارم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹ - شیوه شیرین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.