۳۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲ - پیرکنعان

گرندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

سرومن آغشته دراشک جگرخون من است
فارغم گرباغبان نگذاشت در بستان مرا

نیست فرقی درمیان شخص من با سایه ام
بس که در آتش فکنده این دل سوزان مرا

حال من چون پیر کنعان شد کنون چون بینمت
بس که آمد سیل اشک از دیده گریان مرا

جامه جان چاک شد در وادی عشق وهنوز
هرطرف صد خارغم بگرفته دامان مرا

همچو من یارب که گردد بی نصیب از وصل یار
ای که دور انداختی از صحبت جانان مرا

این که با مردم مدارا می کنم از بهر توست
ورنه کی پروا بود ازقول بدگویان مرا

خانه من گلخن وفرش من از خاکستر است
تاکه چون محیی بخوانی بی سروسامان مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱ - روزگار دل
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳ - بلبل شوریده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.