۲۶۵ بار خوانده شده

بخش ۳۷ - حکایت

برون آمدیم از نشابور مست
سراسیمه و رفته دل‌ها ز دست

مرا یار کی بود بس مهربان
خدایش به رحمت کناد این زمان

بطی داشت اندر بغل پُر شراب
دلی پر نشاط و سری پر شتاب

فرو تاخت تا کاسه گیرد مگر
خطا کرد اسبش درآمد به سر

بیفتاد از اسب و برخاست چست
سلامت شراب آبگینه درست

یکی گفت اگر مرد رستم بدی
و گر شیشه پر آب زمزم بدی

شدی زیر این سرکش تند و تیز
هم آن خرد خرد و هم این ریزه ریز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۶ - حکایت
گوهر بعدی:بخش ۳۸ - مقامات می خوارگان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.