۲۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲

عمادالدین تو آن تقدیر حکمی
که با قدرت فلک را نیست مقدار

کشیده خط تو در دفع فتنه
به گرد خطه اسلام دیوار

فکنده هیبتت چون دور دایم
دوار اندر سر گردون دوار

عروس ملک را بربسته زیور
به دست درفشان و لفظ دُربار

تویی آن گوهر عالی که پیشت
فلک مانند خاکستر بود خوار

گر از خاک است گوهر پس چرا شد
ز نسلت گوهری دیگر پدیدار؟

چه می گویم تو دریایی و لابد
به در یا در بود گوهر سزاوار

مبادا کز تو ای دریای معنی
شود هر گز یتیم آن در شهوار

اگر چه این سخن بر جای خویش است
حدیث ما فرحنا یاد می دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.