۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶

خداوندا من آن جراح عمرم
که دایم هفت عضوم ریش باشد

ز من رادی و دینداری نیاید
چو گیتی زُفت کافر کیش باشد

توانگر تر کسی کو را بجویی
درین عهد از وفا دردیش باشد

در شادی درین دوران که ماییم
دل مرد محال اندیش باشد

نسیبیگر زمن پیش است و بیش است
سلیم است این بهل تا پیش باشد

چو مهر از پس برآید آدمی را
حقیقت دان که سایه بیش باشد

مرا زان شعر آبادان چه طیره
که پانصد رخنه در معنیش باشد

به تیری دوزم او راکش ز رفعت
کمر شمشیر جوزاکیش باشد

ز زنبوری نیم کمتر که بروی
دم و دم جای نوش ونیش باشد

قمر با گل سخاوتها کند لیک
بسا ظلما کزو برخیش باشد

چو جای من نمی دانند قومی
که ایشان را سمن چون غیش باشد

اگر دستوریی یابم به هنگام
چنان دانم که جای خویش باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.