۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۳ - وله ایضا فی مذمة الدّنیا

تا کی این رنج روزگار بری ؟
بار این پیر نابکار بری؟

جهد کن تا ز موج خیز بلا
کشتی عمر بر کنار بری

امن جانها ز حصن اسلامست
کوش تا جان درین حصار بری

ترسم از گلبن جهان به طمع
گل نچینیّ و زخم خار بری

روزگار تو زان عزیزترست
که تو اندوه فخر و عار بری

مال و نعمت ترا بدان دادند
که تو در بندگی بکار بری

نه بدان تا تو ساز جنگ کنی
یا که او را بکارزار بری

به شترمرغ مانی ای خواجه
نه بپّری همی نه بار بری

روزگارت ببرد عمر و هنوز
تو بر آنی که روزگار بری

خوش بود خواب و لذّت مستی
باش تا کیفر خمار بری

به زبانی همه دروغ و دغل
دهدت دل که نام یار بری؟

آفرینش ترا برد فرمان
گر تو فرمان کردگار بری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۲ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۴ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.