۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸ - ایضا له

برون رفتم از خانه دی نگهبان
تهی بود از آیندگان کوی من

فرو رفته با خود به اندیشه یی
جوانی درآمد ز پهلوی من

گرانی به بالا دو چند اشتری
هر انگشت او چون دوبازوی من

حمایل زپولاد در گردنش
چنان قطرۀ آب از جوی من

بزد دست و پولاد روشن زبر
برآهخت و آورد رخ سوی من

چو نزدیک شد بی محابا کشید
برهنه بیکبار در روی من

چو از پر دلی من نرفتم ز جای
نه آژنگی آمد در ابروی من

بر آهخت تیغ و بیازید دست
یکی پاره بگرفت از موی من

عطا دادم او را ز خود اندکی
ز شادی ببوسید زانوی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷ - ایضا له
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹ - و له ایضاً
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.