۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۱ - وله ایضا

ما نه مردان سرپنحه و بازوی توایم
کارما با جدل و قوّت بازو مفکن

ما به پشتیّ چو تو صدر همی سینه کنیم
این چنین لاغریان را تو ز پهلو مفکن

با روی شهر سلامت زرضای تو کنند
وقت خوفست عمارت کن و بارو مفکن

هر چه با سگ بتوان کرد بکن با من لیک
شیر مردا! گنه گرگ بر آهو مفکن

جرّه بازان همه از بیم تو پر می فکنند
تو همای کرمی صعوه و تیهو مفکن

دم بدم لاف هوای تو زنم همچون نای
پس چو چنگم زعنا در پس زانو مفکن

هم حق خدمت و هم حرمت پیریست مرا
این همه حرمت و حق خیره بیکسومفکن

گرهی کان به سه سالت شود از ابرو باز
بدو چشمت که بیک لحظه برابرو مفکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۰ - ایضاً له
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۲ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.