۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵ - وله ایضا فی استدعاالّتبن

بدرگاه خواجه شدم دی سوار
بدان تا ز دیدار او برخوردم

ز بهر عمارت بدان پیشگاه
یکی تودة خاک آمد برم

دو سه توبره کاه در پیش او
که شایستی ار بودی آن بر سرم

به لفظی که دانند آنرا خران
همی گفت در زیر لب استرم

چه بودی گر این خاک من بودمی
من آن بخت نیک از کجا آوردم

از این خاکم اندر دهان آمد آب
سزد گر دگر خاک را نسپرم

از این پس تو بر خاک ره می نشین
که آن بهتر از لاشۀ لاغرم

که هم آب و هم کاه دارد ببر
من از دور باد هوا می خورم

برو خواجه را از زبانم بگوی
که ای چشمۀ جود و کان کرم

مرا نیز از کاه پر کن شکم
که آخر نه از خاک ره کمترم

رسولم ز استر بنزدیک تو
ادا کردم و دردسر می برم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴ - ایضا له
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.