۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸ - وله ایضا

نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین
از آن گذشت که در حیّز بیان آید

بدان که جان مرانسبتیست با لطفت
ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید

گهر نثار کند بر سر زبان چشمم
مرا چو نام شریف تو بر زبان آید

به جستجوی خبر جانم از دریچۀ گوش
زمان زمان به سر راه کاروان آید

همه تسلّی جانم بدان بود هر شب
که با خیال تو در ذکر سوزیان آید

سلام و خدمت خادم ازو قبول کند
چو باد خوش دمش از خاک اصفهان آید

بدان که از خدمات رهی گرانبارست
نسیم باد صبا چون که ناتوان آید

اگر شمایل لطفت بکوه بر شمرم
ز یاد خلق تواش آب بر دهان آید

ز شرم لفظ تو متواریست آب حیات
درون پردۀ ظلمت از آن نهان آید

بنزد لطف تو گر هیچ باشدش آبی
چو آب سوی جنابت بر دوان آید

دهد شمایل لطف تو خاطرم را یاد
سحرگهان که نسیمی ز گلستان آید

زمان وصل تو امیددارم و دانم
زمان جانم اگر ناید آن زمان آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹ - ایضا له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.