۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳ - و له ایضاً

ستم نوردا نزدیک شد در ایّامت
که بیخ فتنه بیکبار منقلع گردد

زحرص بخشش دان رای سال خورد ترا
که همچو طفل یا افسانه منخدع گردد

اگر ثنای ترا من بکوه بر خوانم
زشوق صخرۀ صمّاش مستمع کردد

ز دست جود پراکنده ات تواند بود
بدست هرکه زر و سیم مجتمع گردد

بهر که روی نهد اژدهای درویشی
چو حزر مدح تو با اوست مندفع گردد:

هوای عالم قدر تو دارد آن ساعت
که آفتاب سوی اوج مرتفع گردد

بپای دست تو راه کرم چو سهل آمد
چرا بیخت من این سهل ممتنع گردد

شراب نعمت تو چون مدام نوش بدست
بالتماس نباید که آن بشع گردد

چو فرصتست غم کار من بخور زان پیش
که روزگار برین کار مطّلع گردد

بعهد جود تو کز فرط لطف تو همه کس
همی بجاه و بمال تو منتفع گردد

رسوم بنده ز معهود اگر نیفزاید
بهیچ حال نباید که منقطع گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴ - ایضاً له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.