۲۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۲ - وله ایضاً

زین پس نبیند این دل من روی خوشدلی
بر بسته کشت راه من از کوی خوشدلی

غمگین دلم که خوی گر درد و محنت است
تا غم بود کجا نگرد سوی خوشدلی؟

بی بر بماند کشت امیدم از آنکه نیست
آب حیات را مدد از جوی خوشدلی

چون مجمر ار چه سینۀ تنگم پر آتشست
زین سوخته جگر ندمد بوی خوشدلی

در عرصۀ وجود اگر چه بسر دوم
چوگان قامتم بنزد گوی خوشدلی

این طرفه بین که در دل تنگم هزار غم
گنجید و می نگنجد یک موی خوشدلی

بگرفت های های گرستن همه جهان
بنشست با دو بانگ و هیاهوی خوشدلی

چاووش ناله در همه آفاق بانگ زد
وای دلی که هست هواجوی خوشدلی

نه غم شکیبد از من و نه من ز غم کنون
کز سر برون شدست مرا خوی خوشدلی

از بس بلا و غصّه که بر یکدگر نشست
در دل نماند جای تکاپوی خوشدلی

سیمرغ خوشدلی پس قاف عدم گریخت
جز نقش نیست صورت نیکوی خوشدلی

الّا اگر چو خوشدلی اندر عدم شود
ورنه، نبیند این دل من روی خوشدلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱ - و قال ایضآ یمدحه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳ - وله ایضاً
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.