۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹ - ایضاً له

خورشید چرخ شرع که نور چراغ فضل
الّا ز شمع خاطر تو مقتبس نبود

در چشم همّت تو بمیزان اعتبار
گوی زمین موازن پرّ مگس نبود

گردی ز خاک مرکب تو باد نداشت
کورا دو اسبه مردم چشمم ز پس نبود

جان در تنم که دست نشان هوای تست
بی آرزوی خدمت تو یک نفس نبود

چشمم بآب چشم تیمّم از آن کند
کاینجا بخاک پای توش دسترس نبود

رفتست التماس حضورم ز خدمتت
والحق مرا زبخت جز این ملتمس نبود

چرخ و ستاره در هوش خدمت تواند
برمن چه ظن بری که مرا این هوس نبود

زان باز مانده ام که ز اسباب ره مرا
جز نالۀ درای و فغان جرس نبود

رخ سوی شاه شرع نهادم پیاده لیک
در پای پیل ماندم از آن کم فرس نبود

من بنده را که ساکن خاک درت بدم
آنگه که در دیار وفا هیچکش نبود

سر باریم تغیّر رای تو در خورست؟
حرمان دست بوس تو انصاف بس نبود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸ - وله ایضاً فیه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰ - وله ایضاً یمدحه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.