۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷

بدان و آکه باش ای دل ستمکاره
وگر چه گفته امت این حدیث صد باره

که گر ببینم ازین پس که نام عشق بری
بجان من که بدست خودت کنم پاره

تو از کجا و سر زلف دلبران ز کجا؟
بپای خود ببلا می روی تو بیچاره

نه دستیاری مال و نه پایداری صبر
برو که نیست ترا دست و پای این کاره

اگر بری به غلط پیش حسن نام وفا
کنند همچو وفا از جهانت آواره

بدست خود مزن اندر خود آتش از پی آنک
سبو درست نیاید ز آب همواره

ز دست عشق پر آتش کنند سینة تو
اگر تو خود همه از آهنیّ و از خاره

تودست برد بلاها ندیده یی آنجا
که ماه رویان پیدا کنند رخساره

چو آتش درخشان جان عاشقان سوزد
کنند هندوکان حلقه بهر نظّاره

بسی بگفتم و دل کم نمی کند ز جگر
چو در نگیرد بیهوده یست گفتاره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.