۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷

ای به تو چشم نکویی روشن
وی ز تو خانۀ دلها گلشن

بسته ام در سر زلفین تو دل
مشکن آن زلف و دلم را مشکن

هر سیاهی که رخت با من کرد
اندر آمدش همه پیرامن

خط خود بر رخ خوب تو نوشت
حسن چون دیدش وجهی روشن

درکشی دامن ازین چشم پر آب
تا نخوانند تو را تر دامن

چه زنی آتش در خرمن من؟
که زد آتش دل من در خرمن

خوش درآمد خصلت ای جان چه شود
گر درآیی تو چو خطّت با من؟

تا تخلّص کنم از وصف رخت
به ثنای سر احرار ز من

فخر دین صاحب عادل که مدام
دشمنش باد به کام دشمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.