۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸

مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم
بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟

بچشم من نرد گردت ار بسی کوشم
بگرد تو نرسد چشمم ار بسی نگرم

بدولت غم تو آتش دلم زنده ست
ز شادی ار چه نماندست آب بر جگرم

شود ز سینۀ من مهر روی تو تابان
اگر چو صبح ز دست تو پیرهن بدرم

حکایت غم تست ار بخانه بنشینم
فسانۀ من و تست ار بکوی بر گذرم

بباغبانی و اختر شناسی افتادم
ز عشق روی و قدت تا برفته یی ز برم

بباد قدّ تو از بس که سرو پیرایم
از ارزوی رخت بس که اختران شمرم

من و خیال تو زین پس، اگر بود خوابم
من و حدیث تو زین پس، اگر بود خبرم

چو آفتاب اگر جای بر فلک سازم
دود همی غم عشقت چو سایه بر اثرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.