۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱

جان که در عالم خود او را داشتم
بهر تو نا بوده اش انگاشتم

دیده را با نقش تو پرداختم
سسینه را از مهر تو انباشتم

مطبخ سودای خود یعنی دماغ
از برای عشق تو افراشتم

در زمین سینه از روز نخست
دانۀ دل خود بنامت کاشتم

تختۀ وقف غمت بر دل زدم
نام عشق تو برو بنگاشتم

از زر و سیم رخ و اشک آنچه بود
آن زر و سیم آن تو پنداشتم

گر دلی بد، تن بهجرش در زدم
ور تنی بد، دل ازو برداشتم

از سر هر دو جهان برخاستم
جز غمت کز بهر خود بگذاشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.