۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

زان شب که با تو دست در آغوش کرده ام
یک باره ترک صبر و دل و هوش کرده ام

هرچ آن نه عشق تست ببازی دانة گهر
هرچ آن نه یادتست فراموش کرده ام

در چشم من شدست یکی دانة گهر
هر نکته یی که از دهنت گوش کرده ام

خالی شده دماغ من از مستی و خمار
زان باده ها که از لب تو نوش کرده ام

بر چرخ می رسید خروش دل از فراق
او را بوعده های تو خاموش کرده ام

از چشم نیم خواب تو امروز روشنست
آن ناله ها که من ز غمت دوش کرده ام

دستم که زیر سنگ فراقست هر شبی
تا روز با غم تو در آغوش کرده ام

پرسیدم از دلم که چرا دوری از برم؟
گفتا که خوف را رخ نیکوش کرده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.