۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹

آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند
زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند

اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه
مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند

جان بسی کدم و در سینه همی پروردم
غم عشق تو نهان، لیک نهان هم بنماند

گه گهم از تو بدی زخم زبانی بدروغ
خود باقبال من آن زخم زبان هم بنماند

تن در اندوه دهم غم خورم و دم نزنم
که چنین هم بنماند چو چنان هم بنماند

خود همان بد که مرا بی دل و شیدا کردی
ورنه آن دل بتوای جان و جهان هم بنماند

دو سه روز دگر این زحمت ما میکش ازانک
ناگهانت خبر آید که فلان هم بنماند

گفته بودی نگذارم که بماند دل تو
راستی را دل تنها نه که جان هم بنماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.