۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶

سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد
زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد

بگسترند عروسان باغ دامن خویش
چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد

خیال دوست چو در چشم خفتگان بزند
ز خواب مردمک دیده را بر انگیزد

ببوی آنکه مگر پی برد بخاک درش
دلم چو بوی بباد هوا درآویزد

کسی که آفت هستیّ خویش بشناسد
بپای مستی از گوی عقل بگریزد

هوای طبع تو سر پوش آتش شوقست
چو باد حرص تو بنشست شوق برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.