۳۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷

مکن ای دوست اگر بتوان کرد
هر چه از شور وز شر بتوان کرد

نه دل من که بیک غمزۀ تو
عالمی زیر و زبر بتوان کرد

چون سر زلف تو از مشک سیاه
دلی از خون جگر بتوان کرد

نبود لعل وگرنی چو لبت
لبی از تنگ شکر بتوان کرد

توز من روی نهان کرده و پس
گویی اندوه مخور، بتوان کرد؟

صبر تا چند کنم از رخ تو؟
صبر آخر چقدر بتوان کرد؟

جگرم خستی و خونم خوردی
دل ببردی، چه دگر بتوان کرد؟

نیم جانی که بماندست اکنون
به منش بخش اگر بتوان کرد

بهر آن بد گه کنی خرسندم
که از آن نیز بتر بتوان کرد

با رخ تو همه کاری چون زر
بتوان مرد و بزر بتوان کرد

رحمتی از تو توقّع دارم
به بیندیش مگر بتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.