۲۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

دوری از یار اختیاری نیست
لیک ما را ز بخت یاری نیست

چه کنم با ستیزه رویی بخت؟
چاره الّا که سازگاری نیست

هم ز عشقت بپرس حال دلم
گر به قول من استواری نیست

تا بگوید که بی توام شب و روز
کار جز ناله ها و زاری نیست

عشق و نام نکو چگونه بود؟
عشق جز رنج و جان سپاری نیست

ای که در عشق عافیت طلبی
غلطست این که می شماری نیست

هر کجا عشق، مستی و پستیست
علم و زهد و بزرگواری نیست

عاشق تر از سرزنش کجا ترسد؟
عاشقی جز که بردباری نیست

بر سر کوی عاشقان چه کند
هر که را برگ عجز و خواری نیست

گو برو آب روی خویش مبر
هر که را روی خاکساری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.