۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷

دل من ار بغمت خوشتر از زبان تو نیست
ز روی تنگی باری کم از دهان تو نیست

تنم چو موی شد از عشق و خرّمم آری
که هیچ فرق میان من و میان تو نیست

بگیر یک ره و سخنم بخویشتن درکش
که چفته قامتم آخر کم از کمان تو نیست

ببوسه یی دهنم خوش کن و بده کامم
که هست سودرهی و در آن زیان تو نیست

شعاع خورشید ارچند خار دیده نهد
هزار چون او یک گل ز گلستان تو نیست

قد بلند و رخ خوب سرو و گل را هست
و لیک هیچ دور احسن و لطف آن تو نیست

دلم ببردی و شاید که گر همه جانست
مرا دریغ از آن چشم ناتوان تو نیست

دلا، دلم ز تو بگرفت زانکه در عالم
اسیر عشق بسی اندوکس بسان تو نیست

ز من چه پرسی چندین که یار کیست فلان؟
چو روشنست ترا این قدر که آن تو نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.