۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

بیمار فراق تو بحالیست
در دور تو عافیت محالیست

در عهد تو کس نشان ندادست
کآسود کیست پا وصالیست

بر چهرۀ روزهای گیتی
روز من تیره روز، خالیست

رخ چون که و دل ز عشق جو جو
هر عاشقی از تو در جوالیست

در خشم شوی ز هر چه گویم
ای دوست، مرا ز تو سوالیست

بابنده چنینی یا ترا خود
ز افسانۀ عاشقان ملالیست؟

از گردش چرخ هر زمانم
بر دست غم تو گوشمالیست

مه گفت: من و رخ تو، آری
اندر سر هر کسی خیالیست

می بر بندی به زر میان را
با انکه چو من ضعیف حالیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.