۳۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴

آنچه عشق تو در جهان کردست
بالله ار دور آسمان کردست

مهر تو با دلم چه کین دارد؟
که دلم برد و قصد جان کردست

آن نه خالت، عکس دیده ما
بر رخ نازکت نشان کردست

هست نام کلاه تو شب پوش
زانکه زلف ترا نهان کردست

آفتاب از رخت سپر بفکند
ورچه صد تیغ بر میان کردست

تا بیاموخت از تو عشوه گری
سالها آسمان دران کردست

بر من آن زلف پیچ پیچ آخر
روی پرچین چرا چنان کردست؟

عشوه ام داده است و بستده جان
راستی را بسی زیان کردست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.