۳۸۴ بار خوانده شده

شرح آیینِ خسروانِ پارس

ایرا گفت : شنیدم که صاحب اقبالی بود از خسروانِ پارس که خصایصِ عدل و احسان بروفورِ دین و عقلِ او برهانی واضح بود، پادشاهی پیش‌بین و نکو آیین و نیک‌اندیش و دادگستر و دانش‌پرور. یک روز بفرمود تا جشنی بساختند و اصنافِ خلق را از اوساط و اطرافِ مملکت شهری و لشکری، خواص و عوامّ، عالم و جاهل، مذکور و خامل صالح و طالح، دور و نزدیک، جمله در صحرائی بیک مجمع جمع آوردند و هر یک را مقامی معلوم و رتبتی مقدّر کردند و همه را عَلَی اختِلَافِ الطَّبَقَاتِ صف در صف بنشاندند و هرچ مشتهایِ طبع و منتهایِ آرزو بود ، از الوان اباها بساختند و چندان اطعمهٔ خوش مذاق و اشربهٔ خوشگوار ترتیب و ترکیب کردند و در ظروف لطیف و اوانیِ نظیف پیش آوردند که اکواب و اباریقِ شرابخانهٔ خلد را از آن رشگ آمد؛ چندان بساط بر بسطا و سماط در سماط بگستردند که زلالیِّ مفروش و زرابیِّ مبثوث را از صحن و صفّهٔ مهامانسرایِ فردوس بر آن حد افزود. خوانی که گوشِ شنوندگان مثلِ آن نشنیده بود و چشمِ بینندگان نظیرِ آن ندیده، بنهادند و از اهلِ دیوان طایفهٔ گماشتگانِ ملک و دولت از بهر عرضِ مظالم خلق زیرِ خوان بنشستند تا جزایِ عمل هر یک بر اندازهٔ رسوم و حدود شرع می‌دادند و بر قانونِ عرف با هر یک خطایی بسزا می‌کردند. خسرو در صدر مسند شاهی بنشست و مثال داد تا منادی بجمع برآمد که ای حاضران حضرت جمله دیدهٔ بصیرت بگشائید و هر یک از اهلِ خوان و حاضرانِ دیوان در مرتبهٔ فرودست خویش نگرید و درجهٔ ادنی ببینید و نظر بر اعلی منهید تا هرک دیگری را درون مرتبهٔ خویش بیند، بر آنچ دارد ، خرسندی نماید و شکر ایزدی بر مقام خویش بگزارد تا جملهٔ خلایق از صدرِنشینانِ محفل تا پایانِ پای ماچان همه در حال یکدیگر نگاه کردند و همه بچشم اعتبار علّوِ درجهٔ خویش و نزولِ منزلت دیگران مطالعه کردند تا بآخرین صفّ که موضعِ اهلِ ظلامات بود، از آن طوایف نیز هرک در معرضِ عتابی و مجرّدِ خطایی بود، در آن کس نگاه کرد که سزاوارِ زجر و تعزیر آمد و او در حالِ آن کس که بمثله و امثالِ آن نکال و عقوبت گرفتار بود و آنک بچنین عقوبتی گرفتار شد ، حالِ کسانی می‌دیدند، عَوذاً بِاللهِ که ایشان را صلب می‌کردند و گردن می‌زدند و انواعِ سیاست‌ها بر ایشان می‌راندند.

قَسَمَت یَدَاهُ عَفوَهُ وَ عِقَابَهُ
قِسمَینِ ذَاوَبلاً وَ ذَاکَ وَ بِیلا
و این عادت از آن عهد ملوک پارس را معهود شدست و این مستمرّ مانده. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو بهمه حال از آن رتبت که داری، سپاس خداوند بجای آری و از منعم و منتقم بدانچ بینی ، راضی باشی و حقِّ بندگی را راعی والسّلام. آزادچهر گفت: اَنتَ لِکُلِْ قَومٍ هَادٍ وَ بِکُلِّ نَادٍ لِلحَقِّ مَنَادٍ وَ حَقِیقٌ عَلَیَّ اَن اَقتَدِیَ بِآثَارِکَ وَ اَهتَدِیَ بِاَنوَارِکَ . هر آنچ فرمودی و نمودی از سر غزارتِ دانش و نضارتِ بینش بود و زبدهٔ جوامعِ کلماتِ با فصاحت و عمدهٔ قواعدِ خرد و حصافت، فرمان پذیرم و منّت دارم و اومید که محل قابلِ اندیشه آید و قبول مستقبلِ تمنّی شود و وصو مقصد باحصولِ مقصود هم عنان گردد. پس هر دو را رای بر آن قرار گرفت که روی براه نهادند. وَاصِلَ السَّیرَ بِالسُّرَی وَ مُستَبدِلَ السَّهَرَ بِالکَرَی بساطِ هوا و بسیطِ هامون می‌سپردند تا آنگه که بحوالیِ کوهِ قارن رسیدند.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:داستانِ پیاده و سوار
گوهر بعدی:رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.