۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۵

نمیتوان دل یاری زخود بیازردن
نه نیز هم دل خود را ز غیر آزردن

میان این دو دلم نیست حاصلی دیگر
مگر مناظره ای کردن و غمی خوردن

مگر به چاره بر لب کشند جان مرا
به هیچ وجه دگر نیست چاره یی کردن

مشنع متعضب مگر نمی داند
که صبغت الله نتوان به حیله بستردن

به لا نسلّم چیزی مسلّمت نشود
چه سود آیت باطل به حجت آوردن

ترا به عقل و گرعقل را به تو چون است
کدام یک به دگر واجب است بسپردن

نه مرغ دانه ی دنیایم ای خطا بینان
چه حاصل است شما را ز دام گستردن

من از مشیمه ی فطرت وجود یافته ام
به هرزه دایه ی عشقم نخواست پروردن

چه سود سنگ ملامت زدن نزاری را
که مانده در گل عشقم ز پای تا گردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.