۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۷

باد بهار می وزد از طرف نهارجان
ای که فدای آن چنان باد چنین هزار جان

ساقی عیسوی نفس چند ز انتظار بس
تا به خلاف شرع و دین نوش کنیم بیار جان

جان من است جام می خضر من و مدام من
در طلب تو برمیان بسته ام استوار جان

لایق اگرچه نیستم عاشق صادقم بلی
ور نکنم نه صادقم در طلبت هزار جان

ای دل اگر چشیده ای جرعه ی شوق بایدت
کرد چو کوهکن فدا بهر وفای یار جان

می خور و غم مخور جوی ، نیست جز این برون شوی
از پی نازنین گلی رنج مبر مخار جان

منتظران نسیه را نیست ز نقد حاصلی
صرف مکن نزاریا در سر انتظار جان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.