۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۲

دورم دریغ موسمِ عشرت ز دوستان
نزدیک شد که باز شود تازه بوستان

یارم نمی خورد غم من هیچ و من همه
خون می¬خورم به جای مِی آخر نکوست آن

هرگز نداشت بی گره کینه ابروان
سبحانه تعالی آخر چه خوست آن

ای رشکِ آفتابِ جهان تاب روی تو
یا رب چه آفتاب و چه ماه وچه روست آن

گر بر رسند کآفت خورشید و ماه کیست
خورشید و ماه هر دو بگویند اوست آن

از نورِ محض خلقتِ او آفریده اند
چون خلقِ خاکیان نه ز نشو و نموست آن

عشّاق را ز سنگ ملامت حجاب نیست
آن کو نداشت طاقتِ سنگی سبوست آن

یا رب بود که یاد نزاری همی کنند
در بارگاهِ خسرو آفاق دوستان

آن شاهِ سرفراز که در جنب رایتش
بر چرخ نیست اتلس ازرق رگوست آن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.