۳۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۳

دیر برآمد که روی یار ندیدیم
جرعه ای از جام وصل او نچشیدیم

کار به هم برزدیم و هیچ نکردیم
از پس عمری که انتظار کشیدیم

وعده ی وصلی رسیده بود به اول
خود نرسید آن به ما و ما برسیدیم

با سر سررشته ی رضا نفتادیم
بس که به خود هم چو کرم پیله تنیدیم

با قدم اول آمدیم چو عمری
بی هده بر سمت رای خویش دویدیم

نفخه ی صورِ صدایِ عشق برآمد
جمله ز تشویش هیبتش برمیدیم

با ملک الموت عشق سود نکردیم
گرچه به زاری و زور باز چخیدیم

عاقبت الامر ترک خویش گرفتیم
وز درکات مشابهت برهیدیم

هم چو نزاری ز چارچوب طبیعت
باز سوی آشیان سدره پریدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.