۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۳

گر به قلّاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم
باش گوای خواجه باری ثابت و مردانه‌ایم

وقت وقتی بی محابا گر در آتش می‌رویم
با گلِستان خلیل الله ز یک کاشانه‌ایم

گوشه چون عنقا و آتش چون سمندر والسلام
نه چو مرغِ خانگی محتاجِ آب و دانه‌ایم

عاقلان را طاقتِ نورِ ظهورِ عشق نیست
کشف بر ما می‌کند دانی چرا دیوانه‌ایم

حاضران ِ وقت و مأمورانِ امر مطلقیم
تا نپنداری که از آن آشنا بیگانه‌ایم

در نگنجد آفتاب آن جا که خلوت گاهِ ماست
گرچه با شمعِ شب‌ستانش کم از پروانه‌ایم

دیگران با نسیه خرسندند و ما با نقدِ وقت
دیگران از دوست محجوب اند و ما هم خانه‌ایم

دابه‌الارض ار جهان بر هم زند شاید که ما
چون نزاری حالیا ساکن درین کاشانه‌ایم

عیب ما در بارِ ما بینند ره گم کردگان
حاش لله زیرِ بارِ هرزه ی ایشان نه‌ایم

از خراباتی چه آید جز خرابی پس زما
هیچ معموری نیاید تا درین ویرانه‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.