۲۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۲

پنجاه سال خون دلِ رز مکیده‌ایم
جان را چو جانِ خویش به جان پروریده‌ایم

نزدیکِ عقل هیچ دگر نیست جانِ جان
جزمی‌که ما به تجربه این جا رسیده‌ایم

از جامِ باده بارکشی ساختیم وزو
رخت وقت به منزلِ اخوان کشیده‌ایم

از همّتِ بلند بر آورده‌ایم سر
از جیبِ سدره گرچه به قامت خمیده‌ایم

از موسی و عصاش قیاسی گرفته‌ایم
وز خضر و آبِ چشمه رموزی شنیده‌ایم

لیکن نمی‌توان که توانیم گفت باز
دانی چرا که محرمِ رازی ندیده‌ایم

هرگز قیاس ورای حجابِ به حق نشد
این پرده دیر شد که به هم بر دریده‌ایم

گرما به رایِ خویش رویم از قفایِ خویش
از خود چو کِرمِ پیله به خود بر تنیده‌ایم

مستِ الست آمده و مست می‌رویم
از جرعه یی کز اولِ مبدا چشیده‌ایم

دوش از ورایِ سدره سروشی به عقل گفت
مستانِ عشق را به جهان برگزیده‌ایم

تا رستخیز دبدبه ی عشق ما زند
صوری که بر زبانِ نزاری دمیده‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.