۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۴

برون نمی رود از سر هوای روی توام
به روز و شب به دل و جان مقیم کوی توام

همین که روی نمودی به من فغان برخاست
ز بند بندم و در بند بند موی توام

نه یاد می کنی از من نه باز می پرسی
بیا که جان به لب آمد در آرزوی توام

اگر چه غرق شدم در محیط عشق هنوز
بدان که نقطه ی جان و تن است سوی توام

و گر چه بهتر از اینم چه کار می آید
ولیک عمر به سر شد به جست و جوی توام

عجب نبود که از زلف صولجان کردی
عجب ترست که سرگشته گرد کوی توام

رقیب گفت نزاری مکن فضولی بیش
تو دوستار فلانی و من عدوی توام

جواب گفتم آری تو باد می پیمای
من ار تو دشمنی ار دوست خاک پای توام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.