۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۱

نکرد با سر زلف تو هیچ کار دلم
ببرد در طلب وصل روزگار دلم

بر آتش است درونم چو کوره ی حداد
چگونه بر سر آتش کند قرار دلم

در انتظار خلاصی ز تنگنای وجود
به گردِ سینه برآید هزار بار دلم

چنان که مادر مشفق عزیز فرزندی
غمت به مهر گرفته ست در کنار دلم

چو نیست منزلش اندر خورِ نزول غمت
بود ز روی خیال تو شرم سار دلم

کدام دل، ز کجا دل، که راست دل، کو دل
که از دو دیده برون کردی ای نگار دلم

چو قطره قطره برون شد ز دیده چون گویم
ز من مکابره بر بوده ای بیار دلم

گر اختیار دل از دست پیش ازین رفته ست
کنون ز دست بشد هم چو اختیار دلم

چنان مکن که به حسرت فرو شود جانم
که بس به درد فرو شد به انتظار دلم

چه سود اگرچه بگویی بسی ز بعد وفات
که از وفات نزاری بسوخت زار دلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.