۳۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۱

نیامدی و من از انتظار می سوزم
در آرزویِ وصال تو زار می سوزم

بر آبِ دیده ی من رحم کن اگر یاری
که من بر آتشِ هجرانِ یار می سوزم

ز بی قراریِ من بر قرار بی خبری
ولی من از غم تو برقرار می سوزم

بسوختم ز فراقِ تو و ندانستم
که از برایِ که بهرِ چه کار می سوزم

ز سوختن خبری نیست همچو شمع مرا
چه اختیار که بی اختیار می سوزم

عجب تر این که به هر انجمن ز غایتِ شوق
ز شمع دورم و پروانه‌وار می سوزم

ز چشمِ مستِ تو محروم عینِ مخمورست
اگر چه مستِ تو ام در خمار می سوزم

تو گُل‌عذاری و من بلبل و تو فارغ از آن
که من بر آتشِ هجران چو خار می سوزم

قسم به آتشِ یاقوتِ آبدارِ لبت
که با دو دیده ی یاقوت‌بار می سوزم

در انتظار نزاریِ زار می گوید
نیامدی و من از انتظار می سوزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.