۳۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۸

مرا که از تو میسّر نمی شود یک دم
دمی که بی تو برآید نه دم بود که ندم

خلاصه هر دم وقت است از حیات بلی
دمی که بی تو رود آن نه دم بود که عدم

من آن نی ام که خلافِ محبّتِ تو کنم
اگر سرم برود در سرِ ثباتِ قدم

من از تو راحت و شادی طمع نمی دارم
که دوستی همه سرمایۀ غم است و الم

به اتّفاقِ ملاقات قانعم از تو
به مدّتی که میسّر شود ز بیش وز کم

تو شاه بازی و اَولا به دست شاهانی
وصال تو نبود لایقِ عبید و خدم

تو سر به سیم و زرِ سد خزینه درناری
دهان تو نتوان کرد مشتبه به درم

قد ترا نتوان گفت سرو و هم نبود
به سرو بر گل و شفتالو و انار به هم

گمان نبرد کسی تا ندید چشم و لبت
که این دو مستِ ملیح اند رشکِ ترک و عجم

دم از نزاری تو بی تو بر نمی آید
از آن چنین نَفَسش آمده ست با یک دم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.