۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۲

بگذاشتمت جانا ناکام و سفر کردم
بی رویِ تو از دیده خونابه به در کردم

در چشمِ منی گویی بنشسته که پندارم
رویِ تو همی بینم در هر چه نظر کردم

هر جا که تهی کردم بر یادِ لبت جامی
از دیده دگر بارش پر خونِ جگر کردم

چون هیچ نماند از من اکنون ز که می ترسم
مجنون شده ام مجنون از عقل حذر کردم

از دستِ ملامت گر روی از تو نگردانم
گو تیر بزن حاسد کز سینه سپر کردم

تو خسروِ خوبانی من شیفته فرهادم
با هم چو تو شیرینی ابری شکر کردم

مقصود رضایِ تو نه وایۀ خود دارم
تا با تو در افتادم از خویش گذر کردم

از غمزۀ جادویت دینی دگر آوردم
وز طاقِ ابرویت محرابِ دگر کردم

در خفیه نزاری را گر راز همی گفتم
اکنون همه عالم را زین کار خبر کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.