۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۱

آن شب که وداعِ یار کردم
عزمِ سفر اختیار کردم

در بر همه شب لبش مکیدم
وز نی شکر اعتبار کردم

تا وقتِ نماز طوقِ گردن
زان گیسویِ مشک بار کردم

چندین مستی و بی قراری
زان نرگسِ پُر خمار کردم

بر خرمنِ گل بسی مراغه
تا روز به رغمِ خار کردم

لعلش به ستیزۀ رقیبان
دندان بزدم فگار کردم

هنگامِ رحیل بس که فریاد
از گردشِ روزگار کردم

دل خون شد و خون به سر برآمد
آن دم که ازو کنار کردم

برخاست به زیر پای او گِل
بس کز مژه خون نثار کردم

یادِ سرِ دستِ پر نگارش
جان در سرِ آن نگار کردم

دیّار ندیده ام خبر گوی
تا رحلت از آن دیار کردم

بس ناله که چون نزاریِ زار
از دردِ فراقِ یار کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.