۳۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۰۸

دردمندم وز وصالِ یار درمان نیستم
هیچ دردی صعب تر از دردِ هجران نیستم

گرچه می داند که بر جانم ز هجرِ یار چیست
آن چنان زارم که گویی در بدن جان نیستم

رسمِ قربانی ست اندر کیشم اسماعیل وار
گر به تیغِ هجرِ آن مه روی قربان نیستم

داغ حرمانش به کل جان و دلم مجروح کرد
چون کنم آخر که تابِ داغ حرمان نیستم

سال ها شد تا سپردم در رهِ عشقش قدم
ذرّه ای آگاهیِ آغاز و پایان نیستم

سر ز پای و پای از سر باز می نشناختم
بی خبر بودم درین سودا خبر زان نیستم

چون نقاب معرفت از عشق او برداشتم
گر دگر نشناختم چیزی غمِ آن نیستم

من چو ترکِ کفر و دین گفتم چه بیمِ نام و ننگ
کفر اگر لازم شود در بندِ ایمان نیستم

روی و زلفِ دل برِ من کفر و ایمانِ من است
تا نپنداری که من از اهلِ ادیان نیستم

تا نزاری مذهبِ آن زلفِ کافر دل گرفت
در مسلمانی اگر هستم مسلمان نیستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.