۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۶

تا فراقت دیده ام خون می چکاند دیده ام
بر کَن از سر دیده ام گر جز خیالت دیده ام

رحم کن بر من که بی رویت ز پا افتاده ام
سر مپیچ از من که چون زلفت به سر گردیده ام

بارها پیشت ز غربت نامه ها بنوشته ام
و اندرین مدّت سلامی از کسی نشنیده ام

یادِ من بر خاطرت نگذشت تا باز آمدم
بر من ار بادی گذر کرد از تو وا پرسیده ام

بر تو آسان است از من پرس کاندر هر شبی
تا به روز آورده ام سد ره به خون غلتیده ام

چون دلت بر من نبخشاید که من با عجزِ خویش
نیم جانی داشتم از غم به غم بخشیده ام

گر قبولم می کنی ورنه چه گویم حاکمی
کارِ من عشق است باری من ترا بگزیده ام

پیش ازین بودم نزاری بعد ازین آن نیستم
تا به تو پیوسته ام از خویشتن ببریده ام

بر لبم کس خنده یی هرگز ندید الّا مگر
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.