۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۴

ز وصلِ تو نفسی بهره بر نداشته ام
بیا بیا که به تو این نظر نداشته ام

شبی به روز نیاورده ام ز فرقتِ تو
که هر دو دیده به خوناب تر نداشته ام

ز حسرتِ شکرت چون مگس دمی نزدم
که هر دو دست به بالایِ سر نداشته ام

تو فارغ از من و بر من شبی به روز نشد
که نالۀ دل و سوزِ جگر نداشته ام

ز عشقِ من همه آفاق را خبر شد و من
ز عشق و عاشقیِ خود خبر نداشته ام

ارادتم به تو بوده ست و در محبّت تو
غمِ بلای قضا و قدر نداشته ام

درین دیار زیارت گهی نمی دانم
که من نرفته ام و دست بر نداشته ام

غمِ نزاریِ مسکین بخور که در همه عمر
به جز غمِ خیر و شر نداشته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.