۲۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۸

گر برون آیی و برقع بگشایی ز جمال
از تو گیرند قیامت همه خلق استدلال

گر نهی بر رهِ اسلام ز زلفت دامی
عالمی خلق در افتند چو کافر به ضلال

بر فشان عطفِ عرق چین و بهل تا گیرد
نفسِ روحِ خدا رایحۀ بادِ شمال

از تو عشّاق یکی جان نبرند ار تو تویی
خو مگر باز کند غمزۀ مستت ز قتال

رحمت آرد مگر ای دیده ی پر خون بگری
چاره ای نیست دگر ای دلِ پر درد بنال

دورم از غایتِ تعجیل و مسافت نزدیک
چون بود بسته دهن تشنه بر اطرافِ زلال

گر شکایت کنم از دوست ادب نیست که هست
همه شب در برِ من خفته و لیکن به خیال

این همه تفرقه زان است که کم تر کردیم
شکرِ جمعیّتِ احباب در ایّامِ وصال

صفحه ی سیمِ ورق جدولِ تقویم شود
گر در آرم به قلم شمّه ای از صورتِ حال

صبر مفتاحِ نجات است نزاری خوش باش
اخترِ طالعت آخر به درآید ز زوال

تا نفس را حرکت باشد و دل را قوّت
درِ امید زدن را بود امکان و مجال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.